متن حکایت صفحه ۹۵ نگارش هفتم:
«شخصی شتر، گم کرد. سوگند خورد که اگر شتر را پیدا کند آن را به یک درم بفروشد. چون شتر را یافت از سوگند خود پشیمان شد. برای آنکه سوگند خود را نشکند گربه ای را در گردن شتر آویخته و بانگ زد: که چه کسی می خرد؟ شتری را به یک درم و گربه ای را به صد درم. اما هر دو را با هم می فروشم. شخصی آنجا بود؛ گفت: این شتر ارزان بود؛اگر این گربه را در گردن نداشت»
شخصی شتر خود را گم کرده بود. قسم خورد که اگر شتر خود را پیدا کند آن را به یک درم بفروشد(به ازای مبلغی بسیار ناچیز) اما بعد از مدتی که شتر خود را پیدا کرد از قسم و قول و قرار خود پشیمان شد. کمی فکر کرد و نقشه ایی کشید. اینگونه که گربه ایی را در گردن شتر آویخت و فریاد زد که چه کسی این را می خرد؟! شتر را به یک درم می فروشم و گربه ای را به صد درم! اما هر دو را با هم می فروشم. شخصی آنجا بود گفت: این شتر ارزان است اما اگر گربه ای به گردن آن آویخته نبود.
حکایت شخصی شتر گم کرد به نثر ساده
روزی روزگاری شخصی شترش را گم کرد.قسم خورد که اگر شترش پیدا شود آنرا به قیمت یک درهم میفروشد طولی نکشید که شترش را پیدا کرد. بعد از پیدا کردن شتر از قسمی که خورده بود پشیمان شد اما از طرفی نمیخواست زیر قسمش بزند..فکری به ذهنش رسید. گربه ای را در کنار شتر قرار داد و فریاد زد شتر را یک درهم و گربه را صد درهم میفروشم.. گربه و شتر را باهم میفروشم.. چی کسی میخرد؟؟ شخصی که در آن نزدیکی بود و صدای مرد را شنید گفت شتر ارزان است اگر گربه در کنارش نبود..